هر کاری کردم صاحبکار فروشگاه به من که کارگرش بودم مرخصی نداد و گفتند: اگر امشب نمانی، بیرونت می کنیم. به حالت ناراحت و نگران از امتحان مهم دندانپزشکی که فردا داشتم، در فروشگاه ماندم. یکی از اساتیدمان که یک خانم دندانپزشک بود برای خرید به فروشگاه آمد. او با دیدن من حسابی تعجب کرد و گفت: مگر تو امتحان نداری؟ گفتم: مجبور شدم در فروشگاه بمانم چون به من مرخصی ندادند.
میگویند سه کتاب نوشته و یک کتاب هم به زیبایی و روانی ترجمه کرده است. نامش همه جا بود ولی خودش کم پیدا و شاید هم ناپیدا مینمود،
استادی نامدار، متین، محجوب و شاید بتوان گفت خجالتی، که وقتی از فرنگ باز گشت، اولین بود و اولین هم ماند، یکی از استادان نامدار ما، دانشجویانِ جویایدانش، آن زمان و دندان پزشکان بیش از هفت دهه سال دار کنونی، این نگارنده هیچ یک از آن کتابهای نوشته شده را- با بیان این نکته که به دنبالش گشتهام و نیافتم- هزگز ندیدهام، همچنین او را هرگز درکلاس درس و یا درکلینیکهای آموزشی دانشکده به هنگام تدریس حتا با لباس سفید پزشکی هم ندیدم، امروز بعد از 66 سال در سن 86 سالگی به مناسبت شصت و ششمین سال آشناییم با دکتر مرتضا مصفا می خواهم بنویسم که:
"تو بودی که من واژه مهر را توانستم اینگونه معنا کنم» دوست شدیم. می گویند نباید گذاش زنجیر و رشته مهر و همدلی به ما ختم شود. نیاز است که این رشته مهرورزی و یاری دهی تداوم پیدا کند قصه ای برای شما دارم:
دیداری پس از نیم قرن باورتان نمی شود که من، یک دخترنوجوان شّر و شور دار پُر تحرک با ایده های حادثه ساز پسرانه بودم. فکر میکردم فرزند اول پدرم و مادرم که دوست داشتند پسر باشد، مَنم و پِسَرَم! در یک خانواده محترم سنتی که پدرم تحصیل کرده مدرسه طب پاریس بود و استاد و رییس دانشکده پزشکی شهر، دختری نقش پسر را بازی کند عحیب است. کم مانده بود وقتی یکی از کارمندان مرد دبیرستان را که لب حوض مدرسه دستش را می شست هل دادم و انداختمش درآب از مدرسه بیرونم کنند. حرمت پدرم مانع شد. در آن شهر مذهبی هم ماندنم ممکن نبود! برای همین، به انگلیس و بعد به سویس فرستادندم. بعدها شدم مدرس زیست شناسی یک دانشکده در ژنوی که مقیم و شهروند سوییس هستم. صحبت از سرنوشت من نیست، داستان دیگریست که به هنر و دیداری خواندنی من با یک هنرمند میانجامد.
بهبود احوال ما ایرانیان برعهده خود ما و از طریق فرهنگ سازی ومدیریت فرهنگی، از طریق سازگاری میان فرهنگ ایرانی با فرهنگ جهانی است. این مهم با گوشه نشینی، روزمرگی، بی تفاوتی و خودداری از مشارکت در سرنوشت خویش - بیماری ای که در حوزه فعالیت های صنفی گریبانگیر نگارنده و بسیاری ازهمکاران است- منافات دارد.
پرداختن به سیاست -برخلاف باور بسیاری از دوستان ایرانی- برای دست یابی به قدرت و مشارکت در مدیریت مملکت نیست، بلکه مشارکت در سرنوشت خویش برای رشد ذهنیت سیاسی و آموختن و کسب قابلیت سازمان دهی جامعه خود بنابر مصلحت و ذهنیت فرهنگ کهنسال ایرانی است.
انسان کنونی برای رسیدن به مرز زندگی آینده و برخورداری از تکنولوژی پیشرفته، به توان مندی های بیشتری نیازمند است و داشتن دانش های نوینی که برایش دانشگاه باز کرده اند ضروری است. شاید ما ناگزیر شویم در دوره های فشرده «فن آوری های نوآوردی» که تشکیل خواهد شد شرکت کنیم تا بتوانیم از مزایای آن به گونه بهتری برخوردار شویم.
مدتی بود که احساس میکردم ابرهای بیاعتمادی به صورت محو و مبهمی در آسمان روابط ما با بیماران محترم سایه افکندهاست. طبیعیاست که در اینگونه موارد، مانند هر همکار محترم متخلق به اخلاق حرفهای، با صلابت هرچه تمامتر بیمار مذکور را با پاسخی مودبانه و البته در لفافه طنز و کنایه مجاب مینمودم.
مانند بهار که می آید، عشق هم خودش آمد. نمی دانست عشق چیست، ولی عاشق شده بود. نمی دانست بند چیست ولی در بند بود. از نام و ننگ بی خبر ولی زنجیراش را در مقررات قوانین نا نوشته ای به پا داشت. جفت یاب نبود ولی مهر خواه بود
من عاشق کاعذ سفیدم تا به آنی از خط پُر و انباشته یا همان خطخطی اش (دوست دارم سر همش بنویسم چون حالم را بهتر بیان می کند) کنم. به همین دلیل آنچه می نویسم را شما خطخطیش بدانید و من بهانه اش می کنم برای اعتراض به سکوت پویا.
سروش صحت متولد ۱۳۴۴ در اصفهان بازیگر، نویسنده و کارگردان میباشد که خاطره دندان شکسته خود را به سادگی بیان می کند.
هر جوانی آرزو دارد آینده را ببیند. سالمندان هم. افسوس که ما نمیتوانیم چشمانمان را ببندیم و پس از چند هزار سال بیدار شویم و بینیم آینده چگونه است. ولی میتوان کاری کرد و به یاری هم به آیندگان گفت ما کیستیم و چه احساسی داریم. آنگاه آنان ما را خواهند شناخت و در میانشان زیستی نامیرا خواهیم یافت
اسماعیل امینی در این قطعه شعر که سایت دفتر طنز حوزه هنری منتشر کرده، به معضلی به نام «دکتر»ی اشاره داشته و عامل و آدم را دکتر فرض کرده است، به هرحال فراوانی دکتر همین بحثها را هم دارد
جایزه پزشکی نوبل، امسال به دو دانشمند انگلیسی و ژاپنی تعلق گرفت، جایزه ای که اکسیر زندگی نام گرفت. بر اساس یافته جدید، با هر سلول موجود زنده می توان با تصرف در چهارژن از آن، موجودی با تمام مشخصات آن موجود به وجود آورد.
برای امکان اظهارنظر، باید به ایردن وارد شده باشید |
The Singularity Is Near
Ray Kurzweil