![]() باکی، ای که از بازی روزگار باک ندارد | سندوزیموسایی که باور دارم هیچ شبانی را ز راهش باز نمی داشت تا رسم بندگیش بیاموزاند.
موسایی که طلب کارخدایش بود و گاهی به پایش می پیچید و پرسشگری می کرد بی اینکه پاسخی را منتظرباشد.
موسایی که تا به خاطردارم خدایش درآسمان نبود که چشم به طاعت زمیننیان دوخته باشد وعده بهشت به اطاعت دهد! موسایی که تا یادم هست، تند و تیز با خدایان و خدامانندگان زمینی سخن می گفت و به نرمی جانب بندگان دربند خدایگان داشت.
موسایی که به قول داش مشدی های تهرانی "دین وایمونش لَنگ میزد" میل لنگش اعتقاداتش تاب برداشته بود!.به چپ مترقی هم تاب برداشته بود. موسا باکی که باکی از کسی نداشت. من او را صریح و شجاع و با صفا می دانستم که بود. موسایی که زیاد خندان نبود، ولی شوخ طبعی را دوست می داشت و دوستش "تابش" خوش خنده بود که شمس اش می نامیدند. او، "شمس" با خدا هم شوخی می کرد. گرچه خدای "خورشید تابنده" سوزاننده نبود! خوش خو، خوش خلق و خوش مرام بود مانند "تابش" که گویی همیشه دربستری از حریر و لطافت دارند تابش می دهند. من، نویسنده نامه، به هر دوی آن مردان، دل بسته بودم. دل بسته ماندم و دلبسته و سپاس گزارشان هستم. کار امروز و دیروز هم نیست. کار بیش ازشصت سال است که "مهر به دل" منتظر فرصتم. فکر می کردم روزی باید این سپاس و قدر شناسی را به نحوی انجام دهم، ولی هرگز فکر نمی کردم ازچنین بُعد زمان و فاصله مکانی موفق شوم، که باید از سَبَب سازاین وصل، ... ممنون باشم که یک تنه وزود و به هنگام، کمر خدمت به بهبود .وضع موجود دندان پزشگان بسته اند و سخت می کوشند و متحمل اند. موفق باشند بسیار اندیشیدم که چگونه حق مطلب را ادا کنم و احترام شایسته ای را بجا آورم. درنهایت، به "سادگی" و "صفا" روی آوردم نمی دانم آیا از این بهتر می شود قدردانی کرد، اگر هشتاد و اندی ساله انسانی به نود و اندی ساله انسان دیگر بنویسد که آقای دکتر موسا باکی هاشمی شما اولین کسی بودید که دست من را گرفتید و کار کردن با بیمار را به من آموختید؟ سپاسم را بپذیرید. جالب تر اینکه این شاگرد و آن یاد دهنده با هم کمتر ازهفت سال عمر، فاصله سنی ندارند! واز آن زمان تاکنون هم بیش از21500 روز یا شش دهه می گذرد! چه روزگار سختی؟ چه گذشتن سراسرحادثه ای؟ وگاهی دل نشین بود یا ما دل نشینش به سر کردیم! دل نشین تر اینکه شنیده ام، هنوز هم این آقا دکتر باکی باکش نیست که این روزگار چه داردمی کند. ساده تر بنویسم "باکی ایکه، از بازی روزگار باکش نیست." انسان های اهل دل با دلشان زندگی و به فرمان دل، دلبخواهی و دلبری می کنند. چه روزگارسخت گیرد وچه آسان، انها راه دل و خوددلی وخوشدلی شان را سرودخوان و صبورانه می روند. گویا نودسالی هست که دکترموسا باکی هاشمی دارد زندگی را از عرضش طی می کند که باور ندارم متری به دست هرگزطول زندگی را سنجیده باشد. گرچه اهل سنجش، فهم، تفکرو چون و چرایی بودند و شنیده ام که هم چنان هستند. جناب استادی، حال که هم چنان ستبرو استوار ایستاده اید، احترام و مهرِ کهن سالیم را پذیرا باشید که شایسته حرمت و احترامید . امیر اسماعیل سندوزی زمستان 1390 زمستانی که نا جوانمردانه برای هم میهنان ما سرد است! فور اس رنچ، سان دیاگو، کالیفرنیای جنوبی 17 فوریه 2012 نامه دوم دکتر سندوزی به دکتر باکی هاشمی که پس از مکالمه تلفنی به ایشان نوشته اند.سرکار علیه خانم دکتر هاشمی جناب دکتر موسا باکی هاشمی بسیار عزیز و ارجمندم نور چشم و عزیز دوست برزگوارم آقای حمید باکی با سلام وسپاس از این که شانس دیدار و گفتگوی باور ناکردنی با شما هرسه را داشتم. گفت وگوی دیروز را من به عمد تبدیل به شوخی و شادمانی کردم که ما ایرانی ها غم پذیر و اندوه پسندیم و بخش خالی لیوان زندگی را می بینیم نه هر دو بخش پر و خالی را که لازمه زندگیست. خندیدن و خندانیدن را زیاد یاد نداریم. خوشحالم که تمامی مدت به شادی وشوخی گذشت. شوخی زیاد کردم و دوست بزرگوارم را به چالش و شوخی کشاندم که دکتر هاشمیِ همیشه دوست داشتنی من بد اخلاق و اخم آلود نبودند! تا من به یاد دارم مهربان و مودب و انسان دوست بودند و پر از انرژی و توانمندی. هنوز هم همانند که بودند. از این که 800 برگ خاطرات را پاره و به دور ریخته اند سخت متاسفم، چه باور دارم که بخشی از تاریخ زمان خودم را از دست داده ام. ولی بر این باورم که اگر امروز یک دستگاه ضبط صوت بگذارید و فرمایشات ایشان را ضبط کنید، مدیر ایردن آن را به نوشتار تایپ شده تبدیل خواهند کرد. این هم از بزرگواری و توانمندی این جوان جالب و کارگشاست که هنوز همکاران من قدرشان را چنان که باید و شاید نمی دانند. تقاضایم برایم نوشتن خاطرات دوران دانشجویی و کار در دانشگاه، انتقاد و عیبجویی از رفتگان نبود، که جناب دکتر باکی هاشمی فرمودند دوست ندارند بد یا عیبِ درگذشتهگان کنند؛ بلکه نوشتن تاریخ وخاطرات دانشکده ای بود که ما در ان درس خوانده ایم. کاری که من صحیح یا غلط کرده ام و تنگناهای آن را بدون ذکر نام کسی بیان و روشن کرده ام. کار یک تاریخ و خاطرهنگار، ذکر حقایق است نه جهت گیری و پرده پوشی بی جهت و علت! به هر حال منتظر دست نوشته جناب دکتر باکی هاشمی خواهم ماند که خواندنی است. از اینکه ایشان قول دادند که با ایردن همکاری بیشتری مبذول و اسناد و مدارک یا عکس یادگارهایشان را در اختیار ایردن بگذارند ممنونم. تصور می کنم بهتر از خاک خوردن و گم شدن باشد. آدرس من به پیوست تقدیم است. A, E Sondouzi دوست دار شما همه با هم، امیر اسماعیل سندوزی 20 فوریه 2012 کاربر مرتبط: امیر اسماعیل سندوزی | Sondouzi موسا باکی هاشمی | Bakihashemi
برای امکان اظهارنظر، باید به ایردن وارد شده باشید |
The Singularity Is Near
Ray Kurzweil